من دوست دارم...

وبلاگ شخصی

دیروز رفته بودم دانشگاه، برف میومد...، ساعت 2 و نیم کلاسم تموم شد اما نماز نخونده بودم...
خیلی دیرم شده بود و میخواستم برگردم خونه، هوا هم که ضدحال بود و اصلا وضو و نماز حال نمی داد...
کلی با خودم کلنجار رفتم، اول گفتم بیخیال، دیدم نمیشه، گفتم تو راه یه جوری ماست مالیش می کنم، اما بازم دیدم سخت تره، گفتم عیبی نداره، هول هولکی می خونم و میرم...، اما بعد وضو دلم راضی نشد خبر مرگشو نیارن!!!


ادامه...
نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:غیب,نماز,خدا,ساعت 12:52 توسط خودم| |


فکر نکنم مطلبی برای نسخه برداری پیدا کنید اما اگر یافتید برا خودتون، راضیم!