غیب


من دوست دارم...

وبلاگ شخصی

دیروز رفته بودم دانشگاه، برف میومد...، ساعت 2 و نیم کلاسم تموم شد اما نماز نخونده بودم...
خیلی دیرم شده بود و میخواستم برگردم خونه، هوا هم که ضدحال بود و اصلا وضو و نماز حال نمی داد...
کلی با خودم کلنجار رفتم، اول گفتم بیخیال، دیدم نمیشه، گفتم تو راه یه جوری ماست مالیش می کنم، اما بازم دیدم سخت تره، گفتم عیبی نداره، هول هولکی می خونم و میرم...، اما بعد وضو دلم راضی نشد خبر مرگشو نیارن!!!

خلاصه یه نماز معمولی خوندم و راه افتادم، بیرون دانشگاه ساعتمو نگاه کردم دیدم 10 دیقه به 3 شده، خلاصه کلی کیفور شدم که نماز ماست مالی نخوندم و فقط 20 دیقه از وقتم گذشته و رفتم... .
ناامید شده بودم که تا ساعت 5:15 (سر اذان مغرب) برسم مسجد محله و به قرارم برسم...، آخه معمولا از دانشگاه تا خونه 3 ساعت راه بود... .
تا نزدیک ایستگاه اتوبوس رسیدم دیدم اتوبوس رسید...، دویدم و سوار شدم... . بزرگراهی که اتوبوس ازش می رفت معمولا ترافیک بود اما اون روز وضع بدی نداشت و زود به مترو رسیدیم، داخل که شدم یه قطار خالی راه افتاد اما قطار بعدی پشت بندش اومد، نکته عجیب اینجا بود که معمولا قطار اگه زود می اومد به ایستگاه کلی تو ایستگاه صبر میکرد، اما این قطاره بعد چند ثانیه با اینکه خالی بود راه افتاد! تو مترو باید خط عوض میکردم، تا پیاده شدم و رسیدم به ایستگاه خط جدید دیدم قطاری که تو ایستگاهه درهاش وا شد و مردم پیاده شدن...! اما اگه بجه تهران باشید و تعویض خط مترو از 2 به 1 تو ایستگاه امام خمینی، اونم به سمت کهریزک رو دیده باشید میدونید که همیشه اونجا قیامته و باید به زور خودتو جا کنی تو قطار، اما دیروز اون قطار جمعیتش نصف معمول بود و من راحت سوار شدم.
رسیدم به جایی که باید اتوبوس تهران-ورامین رو سوار می شدم و دیدم چند نفر دم در اتوبوس وایسادن، فهمیدم اتوبوس پره و باید تا پر شدن اتوبوس بعدی صبر کنم، نا امیدانه سوار شدم و دیدم ...، اگه گفتید چی دیدم...! یه صندلی خالی مونده بود، اونم اونجایی که من دوست دارم!!!
آخه من چون قدم بلنده صندلی روی چرخ ماشین خیلی برام راحته، چون جای دیگه پام جا نمی شه!!!
خلاصه نشستم و حساب کتاب کردم و دیدم تا نماز انشاالله مسجد محلم... .
مهمترین علتی که می شد برای این همه اتفاق خوب پشت هم پیدا کرد همون نماز هول هولی نخوندنم بود...، خلاصه کلی کیفور بودم... .
یکم که اتوبوس رفت کمک راننده پا شد تا کرایه ها رو جمع کنه.
من کلا 500 تومن پول خرد، یه 5 هزاری و یه 10 هزاری داشتم و حساب کرده بودم اگه 500 تومن رو برا اتوبوس بدم، 15 تومن برام می مونه.
یهو یادم افتاد کرایه جدیدا 600 تومن شده، اصلا دوست نداشتم پولم ناقص بشه...
من پول خردهایی که لت و پار هستنو تو جیبم میزارم تا بندازم صدقات... .
خلاصه خودمو راضی کردم یه 100 تومنی از اون صدقه ای ها رو بردارم و با 500 تومنم به یارو بدم... .
همین کارو کردم، کم کم خوابم گرفت و خوابیدم...
وقتی بیدار شدم دیدم از ایستگاه خیابون خودمون رد شدم!!! سریع پیاده شدم و مجبور شدم یه تاکسی سوار شم و برگردم!
خلاصه برا 350 تومن کرایه ماشین مجبور شدم 5 تومنی عزیزمو بدم به راننده!
من تقریبا همیشه تاکسی سوار می شم،نمی دونم چه مرضی بود اونجا شخصی سوار شدم با اینکه تاکسی بود...!
راننده عزیز هم چون شخصی بود و پول خرد نداشت 500 تومن باهام حساب کرد!!! خلاصه برا خاطر اون 100 تومنی که از خدا برداشته بودم، 500 تومن ضرر خوردم رفت...!
خیلی با قضیه حال کردم خودم، آخه از این هدیه های غیبی و تلنگر های غیبی خیلی خوشم میاد، فکر میکنم منم آدمم!!!
جاتون خالی! راستی سر نماز عشا رسیدم مسجد!!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:غیب,نماز,خدا,ساعت 12:52 توسط خودم| |


فکر نکنم مطلبی برای نسخه برداری پیدا کنید اما اگر یافتید برا خودتون، راضیم!